< 1 2 3 >

دیرگاهی است که در این تنهایی

 

رنگ خاموشی در طرح لب است

 

بانگی از دور مرا می‌خواند

 

لیک پاهایم در قیر شب است

 

رخنه‌ای نیست در این تاریکی

 

در و دیوار به هم پیوسته

 

سایه‌ای لغزد اگر روی زمین

 

نقش وهمی است ز بندی رسته

 

نفس آدم‌ها

 

سر بسر افسرده است

 

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

 

هر نشاطی مرده است

 

دست جادویی شب

 

در به روی من و غم می‌بندد

 

می‌کنم هر چه تلاش،

 

او به من می خندد. نقش‌هایی که کشیدم در روز،

 

شب ز راه آمد و با دود اندود.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

مشخصات مدیر وبلاگ

soudabeh.ahmadi [0]

من غذا مورد عاقم فست فودی هست که من پسری هستم که همیشه دوستدارم پیشه عشقم باشم و تنها پسری هستم.
ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ